نمیدونم، ولی انگار انتظارشو نداش که چیزی که خیییلی وقت پیش بهم گفته بود یادم بمونه! معنی اسمش... یه عکس درست کردم با معنی اسمش! :)) خیلی جالب شدش واقعا... از عکسه واقعا خوشم اومد خودم... هرچن اون مسخره خطابش کرد هههه البته خب... دیگه دیگه! :)
واقعا انگار فک کرده این چیزا یادم میرن! خودش شاید... نمیدونم... ولی خب، من یادم نمیره :) همینه که نمیتونم چیزی که باهاش مواجهم رو قبول کنم دیگه... نمیفهمم چرا همچون چیزی باید نباشه دیگه و همه چی، به قول اون مزخرف بوده!
امروز صحبت کردم... یه حرکت دیگه زدم باز... امتحان فردا رو از ساعت هشتونیم صب بردم دو ظهر... باز میگفتن نمیشه! ولی خب... نمیشه وجود نداره :)) والا... هههه
برا احیای شب بیستویکم هم رفتم با امور دانشجویان و یکی از استادا حرف زدم، اتفاقا خوشحالم شدن! اگه تعداد زیاد باشه، یه مراسم شیک و ترو تمیز تو دانشگاه میشه گرفت... به همراه سحری و... و همه میتونن بیان! اگه نه، که شب رو هماهنگ میکنیم، میریم بیرون یه مسجدی چیزی :) اصلا خوشم میاد همه مدل کاری میتونم بکنم... دم خودم گرم ههه