Bir Gün Daha Gecti...
Senden Bir Haber Yok...
:(
یه جمله ی قشنگی خوندم امروز... نوشته بود که وقتی صبرتون تموم شد ول نکنین نرین، درست همونجاس که معرفت خرج کردن تازه شروع میشه... حالا من صبرم که تموم نشده... معرفت هم هس هنوز! کلی مونده پس هههه
درمورد معرفت فک میکردم... چی هس اصلا! میگن فلانی ادم بی معرفتیه، یا با معرفته، دقیقا چه معنی ای میتونه داشته باشه... خب، من برا خودم اینطوری در نظر میگیرم که... معرفت ینی شناختن دیگه... تو دوس داشتن و این چیزا، معرفت رو میشه اینطوری گفت که براساس شناختی که از طرف داریم، بعضی چیزارو باور نکنیم و رو احساس و اطمینانمون به طرف مقابل پایبند باشیم... سخته... ولی میشه... ایمان داشته باشیم به چیزایی که باورشون داریم درمورد طرف مقابل... به نظر من اینو میگن معرفت... باید سعی کنم با معرفت باشم... بعضیا اگه بذارن :| این بعضیا رو فقط پیدا کنم... دلم میخواد بپرسم فقط که چرا؟!!! همین!
حالا بی خیال اونا... بازم نیس... خبریم نشد ازش... منو گذاشته با اون عکسش که دیوونم میکنه... ای دختره ی سادیسم دار ههه خدا بگم چی کارت نکنه اخه... :)
یه سری جملات خواستم بگم، ولی نگفتم... از اون جملات چیزی... یه عالمه چیز میتونم تولید کنم براش... چیز واقعی! مث این یکیا نه که برا همه از جیباشون چیز فقط درمیارن پخش میکنن...
هععییی...
همه میگن که تو رفتی... همه میگن که تو نیستی... همه میگن که دوباره، دل تنگمو شکستی... دروغه....
#منتظر_میمونم...