امروز قلبم بازم درد میکرد... نمیدونم چرا... اتفاق خاصی نیفتاد... خاصی هم نبود... نمیدونم چم شده بود... ولی خیلی بد بود... خودش نه ها، خودش رو حالا کار ندارم... ولی یاد اون شبایی افتادم که خیلی حالم بد بود... مخصوصا همون شبه که کلا داشتم میمردم اصلا... خیلی بد بود... و کسیم نبود پیشم... مزخرف ترین حس ممکنو داشتم اون موقع... گفتم، حالا درد و... اش به کنار، اون حس خلا که ادم داره خیلی اذیت میکنه... بی خیال... دیگه خب قوی تر از اینا باید باشم... لشگر یه نفره :) والا...
ایشالا که چیزی نیس... سر درد اینامم که خوب میشه همیشه :) فوقش میمیرم چار نفر گریه میکنن و ناراحت میشن یکم و تموم... بعد اینکه مردم، قدرم مشخص میشه ههه نمیدونم چرا، ولی احساس میکنم همچین خیلی هم زنده نخواهم بود! شاید این حس خوب باشه... چون شاید باعث بشه سعی کنم کمتر اشتباه کنم... قرص سردرده تموم شده بازم... این مدت مصرف زده بالا... باید حواسم باشه :/ شده مث اون قدیما... مث وقت کنکور... اینجام همون سر رسیدهان که توشون مینوشتم :| هعی... تا خدا چی بخواد... ببینم چی میشه...
پ.ن: اخرش هم این قلب کار دستم میده، دکترم نرفتم... الانم درد گرفت :/
پ.ن: خدایا خودت کمک کن تصمیمای درست بتونیم بگیریم... من دیگه عقلم قد نمیده چی کار کنم...