یه جورایی دیگه همینطوری با اینکه تقریبا هرروز همو میبینیم هم دلم خیلی تنگ میشه... البته خب خیلی کم میبینیم همو... شاید در حد چند دیقه هم نشه اصلا... و نهایتش شاید شرایطش باشه فقط سلام کنیم به هم! ولی همینم غنیمته 😅 اما ادم همیشه حرص و طمع داره دیگه 😂 دوس داره بیشتر ببینه... البته بیشتر که نه، همش 😁 بعد حرف بزنه هی... از در و دیوار و هوای تو پاکتای چیپس و... حتی 😂 اصلا اااارووووم دارن میگذرن این روزا... دارم سعی میکنم یکم از سلیقه اش سر در بیارم... هرچن خیلی سخته! نه حرف میزنیم، نه لباساش دیده میشن، نه میدونم چی کار میکنه و اینا... 😂 البته همینا جذاب کرده یه جورایی ماجرا رو... حالا ببینم تلاش ها به کجا میرسن 😅 تازه چن مدت اولش طبیعتا به کشف و فتح قسمت های جدید تو طرف مقابل میگذره فک کنم 😅 ولی درکل این دلتنگی و بی قراری چیز عجیبیه... درسته در اووون حد نیس که تب کنم مثلا 😅 ولی خب با وجود اینکه هنوز حرفی نزدیم با هم، جالبه... امروز البته فکرم یکم مشغول بود... تا ساعت نه اینا نرفتم خوابگاه... داشتم فک میکردم و قدم میزدم و اینا... البته خداروشکر رفع شد، اقلا از طرف خودم فهمیدم جریان چی بوده و یه سوتفاهم بوده که باعث نگرانی شده بود... از طرف طرف مقابل هم اگه لازم شه رفع میشه کرد... به مرور زمان که اشنایی بیشتر بشه این شک و تردیدا و نگرانیا همه حل میشن 😊 یه حس خیلی خوبی که ادم پیدا میکنه اینه که هرکی که دیدتش، درموردش شنیده، به ادم بگه از دستش نده 😊 از این بهتر چی دیگه میتونه باشه؟! چی بهتر از اینکه بشه مث یه نقطه ی قوت... بشه یکی که باعث ارزشمندتر شدن ادم میشه... 😊 این قند تو دل هرکسی اب میکنه و حالا من چه خوشبخت و خوش شانسم و خدا دوسم داشته 😅 که من و ایشون ایشالا قراره مال هم بشیم 😊 حتی فک کردن بهش هم تو ضربان قلب ادم تغییر ایجاد میکنه 😅 بعله... خلاصه که دلم تنگ میشه همش... 😊
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
نظرسنجی
کارای نویسنده ی وبلاگ -نماینده- رو تایید میکنین و باهاشون موافقین؟!
آمار سایت
کدهای اختصاصی